جدول جو
جدول جو

معنی پیش لب - جستجوی لغت در جدول جو

پیش لب
شارب، سبیل آویته و پوشاننده ی لب
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نوش لب
تصویر نوش لب
(دخترانه)
دارای لبی شیرین، شیرین لب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پیش تر
تصویر پیش تر
جلوتر، نزدیک تر، پیش از این، گذشته، سابق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش رو
تصویر پیش رو
جلو رو، برابر، رو به رو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش پا
تصویر پیش پا
جلو پا، دم پا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زیر لب
تصویر زیر لب
کنایه از سخن آهسته، سخنی که کسی آهسته با خود یا دیگری بگوید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش رس
تصویر پیش رس
کسی که پیش از دیگران به مقصد برسد، پیش رسنده، آنچه پیش تر از وقت مقرر فرابرسد، میوه ای که زودتر از نوع خود به دست آید، نوبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش قبض
تصویر پیش قبض
آنچه زودتر به چنگ آید و گرفته شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوش لب
تصویر نوش لب
نوشین لب، شیرین لب
فرهنگ فارسی عمید
نام بلوکی در شرق دریاچۀ زره به سیستان، به روزگار قدیم آنرا پیش زره میخواندند، (تاریخ سیستان ص 297 ح و 378 ح)، و رجوع به پیش زره شود
لغت نامه دهخدا
پارچه ای که قصاب و آهنگر و آشپز و غیره بر میان بندند تا جامه شان از چربی و آتش مصون ماند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوش لب
تصویر نوش لب
آنکه دارای لبی مکیدنی است: شیرین لب نوشین لب: (مفروش بباغ ارم و نخوت شداد یک شیشه می و نوش لبی و لب کشتی) (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوش لب
تصویر گوش لب
آنکه خطش هنوز ندمیده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیر لب
تصویر زیر لب
کنایه از سخن و خنده پنهان وآهسته گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش سو
تصویر پیش سو
قدام (از جهات ست)، قسمت موخر از بدن و هر چیز دیگر مقابل پس سو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش قاب
تصویر پیش قاب
پشقاب، بشقاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش قبض
تصویر پیش قبض
نوعی اسلحه
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه پیش برد کسی که قبل از دیگران ببرد، آنکه عده دستهای برده اش پیش از حریف خاتمه یابد. یا سه دست پیش بر. (در نرد و غیره) یعنی سه دست بازی را از حریف زودتر بردن، (اسب دوانی) اسبی که جایزه نخستین را میبرد و برنده اول است
فرهنگ لغت هوشیار
خریدن چیزی قبل از آنکه موعد فروش فرا رسد پیش خرید، آنکه پیش خرد کسی که قبل از فرا رسیدن موعد بخریدن متاعی پردازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش رس
تصویر پیش رس
کسی که پیش از دیگران بمقصد برسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش رو
تصویر پیش رو
برابر، روبرو
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه از قبل پاید و پاسی دارد پیش پاینده. جلو پا برابر پا: گر من از باغ تو یک میوه بچینم چه شودک پیش پایی بچراغ تو ببینم چه شودک (حافظ)، بخش مقدم پا قسمت قدامی پای: از سیاهی دل بتقصیرات خود بینا نشد مستی طاوس کم از غیب پیش پا نشد. (صائب) یا پیش پای کسی. لحظه ای پیش از آمدن او: حسن پیش پای شما رفت. یا پیش پای چپ سردادن (نهادن)، هنگام دخول در مسجد و مکانهای مقدم باید اول پای راست را پیش گذاشت و اگر کسی پای چپ جلو نهد خطا وبی احترامی کرده، خوبی را ببدی تلافی کردن: مر جفاگر را چنینها می دهم پیش پای چپ چسان سر می نهم. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش قبض
تصویر پیش قبض
((قَ))
نوعی از اسلحه، فنی است از کشتی و آن عبارت است از دست بر دست حریف گذاشتن و به انواع مختلف زور زدن، محلی است از قسمت جلو کمر و نواحی مجاور که طرف با دست آن را تواند گرفت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوش لب
تصویر نوش لب
((لَ))
شیرین لب، نوشین لب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیش از
تصویر پیش از
قبل از
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پیش کش
تصویر پیش کش
اهداء
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پیش رو
تصویر پیش رو
Precursor
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پیش رو
تصویر پیش رو
предшественник
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پیش رو
تصویر پیش رو
Vorläufer
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پیش رو
تصویر پیش رو
попередник
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پیش رو
تصویر پیش رو
prekursor
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پیش رو
تصویر پیش رو
先驱
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از پیش رو
تصویر پیش رو
precursor
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از پیش رو
تصویر پیش رو
precursore
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از پیش رو
تصویر پیش رو
precursor
دیکشنری فارسی به اسپانیایی